.آخرین باری که آسمان صدایت را شنید،
نت هایی از اندوه، بر صفحه ی سفیدِ عشق نقش بست،
آسمان تکید و من از هیچ رمیدم!
تو صدایت را به تغییر بسط دادی،
و آنچنان در هم پیچید معادلات وجودیت، که باز از نو شروع شد پایانی که از ابتدای زندگانی ات شکل یافته بود.!
پایان را میشناسی؟!
من، پایان را زندگی کرده ام.
من از همین خالی ترین لحظه ای که تو را لمس کردم،
من از همین خاکسترهای این ستاره ی مرده،
از همین خطوطِ ممتد کاغذم،
از همین اتاقِ خاکستری و یکنواختِ خود،
من، به تو رسیدم!
تو مرا میشناسی؟!
در نقشِ خیالِ تاریکیِ بینِ دوستاره.؟
تو مرا میبینی؟!
لابلایِ کلماتِ مرده ی ساحلی بی آب!
تو مرا میشناسی.
✏ امیر سلمانی
از وبلاگ highhopes74.blogfa.com
عقاب عاشق خانه! بدون پر برگشت
غریب رفت، غریبانه تر پدر برگشت
رسید و دستش را، رو ی زنگ خانه گذاشت
طلوع کرد دوباره ستاره ای که نداشت!
دوید مادر و در چشم های او نِگریست
-سلام. » بعد درآن بازوان خسته گریست
که تشنه است کویری که در تنش دارد
که هفت سال و دو ماه است که عطش دارد
کدام سِحر، کدامین خزان اسیرت کرد
کدام برف به مویت نشست و پیرت کرد
که هفت سال غم انگیز بی صدا بودی
چقدر خواندمت امّا. بگو کجا بودی؟!
همینکه چشم گشودم به. مرد خانه نبود
رسید نامه ات امّا. نه! عاشقانه نبود
حدیث غمزه ی لیلا و مرگ مجنون بود
رسید نامه ات امّا وصیّت خون بود
نگاه کن پسرت را که شکل درد شده
ک هفت سال شکست ست تا که مرد شده!
که رفت شوکت خورشید و سایه ها ماندند
تو کوچ کردی و با ما کنایه ها ماندند
که هیچ حرف جدیدی به غیر غم نزدیم
فقط کنایه شنیدیم و -آه!- دم نزدیم
نمرده بودی و پر می زدند کرکس ها
به خواستگاری من آمدند ناکس ها!
شکنجه دیدی و اینجا از عافیت گفتند
نمرده بودی و صد بار تسلیت گفتند
تمام شهر گرفتار ترس و بیم شدند
تو زنده بودی و این بچّه ها یتیم شدند
هر آنکه ماند گرفتار واژه ی خود » شد
تو رفتی از برِ ما و هر آنچه می شد، شد!!
به باد طعنه گرفتند کار مَردَم را
سکوت کردم و خوردم صدای دردم را
منی که مونس رنج دقایقت بودم
سکوت کردم و ماندم. که عاشقت بودم!! »
نگاه کردم و دیدم پدر سرش خم بود
نه! غم نداشت، پدر واقعاً خود غم بود!!
پدر شکستن ابری میان هق هق بود
پدر اگرچه غریبه، هنوز عاشق بود
✏ مهدی
So close no matter how far
خیلی نزدیک، اهمیتی ندارد چقدر
couldn’t be much more from the heart
از قلبهایمان که نمی تواند نزدیکتر باشد
Forever trust in who we are
همیشه به خودمان باور خواهیم داشت که چه کسی هستیم
and nothing else matters
و چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت
never opened myself this way
هرگز اینگونه حرفهای دلم را بیان نکرده بودم
life is ours, we live it our way
زندگی مال ماست، به روش خودمان در آن زندگی می کنیم
all these words I don’t just say
نمیخواهم اینهایی که می گویم فقط حرف باشد
and nothing else matters
و چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت
trust I seek and I find in you
آن امنیتی را که به دمبالش بودم را در تو یافتم
every day for us something new
هر روز برایمان چیزهای جدید اتفاق خواهد افتاد
open mind for a different view
ذهنت را بر دیدگاههای جدید بگشا
and nothing else matters
و چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت
never cared for what they do
هرگز به کارهایی که انجام دادند اهمیت نداده ام
never cared for what they know
هرگز به چیزهایی که میدانستند اهمیت نداده ام
But I know
اما من می دانم
So close no matter how far
خیلی نزدیک، اهمیتی ندارد چقدر
couldn’t be much more from the heart
از قلبهایمان که نمیتواند نزدیکتر باشد
forever trust in who we are
همیشه به خودمان باور خواهیم داشت که که هستیم
and nothing else matters
و چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت
never cared for what they do
هرگز به کارهایی که انجام دادند اهمیت نداده ام
never cared for what they know
هرگز به چیزهایی که میدانستند اهمیت نداده ام
But I know
اما من می دانم
I never opened myself this way
هرگز ذهنم را اینطور باز نکرده بودم
life is ours, we live it our way
زندگی مال ماست، به روش خودمان در آن زندگی می کنیم
all these words I don’t just say
نمیخواهم اینهایی که می گویم فقط حرف باشد
and nothing else matters
و چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت
trust I seek and I find in you
آن امنیتی را که به دنبالش بودم را در تو یافتم
every day for us something new
هر روز برایمان چیزهای جدیداتفاق خواهد افتاد
open mind for a different view
ذهنت را بر دیدگاههای جدید بگشا
and nothing else matters
و چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت
never cared for what they say
هرگز به چیزهایی که می گفتند اهمیت نداده ام
never cared for games they play
هرگز به بازیهایی که میکرده اند اهمیت نداده ام
never cared for what they do
هرگز به کارهایی که انجام دادند اهمیت نداده ام
never cared for what they know
هرگز به چیزهایی که میدانستند اهمیت نداده ام
But I know
اما من می دانم
So close no matter how far
خیلی نزدیک، اهمیتی ندارد چقدر
couldn’t be much more from the heart
از قلبهایمان که نمی تواند نزدیکتر باشد
forever trust in who we are
همیشه به خودمان باور خواهیم داشت که چه کسی هستیم
no nothing else matters
وهیچ چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت…
زندگی یک چمدان است که می آوریش
بار و بندیل سبک می کنی و می بریش
خودکشی،مرگ قشنگی که به آن دل بستم
دسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم
گاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرم
به سَرم می زند این مرتبه حتما بپرم
گاه و بیگاه شقیقه ست و تفنگی که منم
قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم
چمدان دست تو و ترس به چشمان من است
این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است
قبل رفتن دو سه خط فحش بده،داد بکش
هی تکانم بده،نفرین کن و فریاد بکش
قبل رفتن بگذار از تهِ دل آه شوم
طوری از ریشه بکش ارّه که کوتاه شوم
مثل سیگار،خطرناک ترین دودم باش
شعله آغوش کنم حضرت نمرودم باش
قصه های کهن از چشم تو آغاز شدند
شاعران با لب تو قافیه پرداز شدند
من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم
و از آن روز که در بندِ توام آزادم
چایِ داغی که دلم بود به دستت دادم
آنقدر سرد شدم،از دهنت افتادم
بی تو پتیاره ی پاییز مرا می شکند
این شب وسوسه انگیز مرا می شکند
می پرم ،دلهره کافیست خدایا تو ببخش
. خودکشی دست خودم نیست، خدایا تو ببخش
✏ علیرضا آذر
درباره این سایت